#یوکابد ۹
هر کس به پدر لعیا تسلیت می گفت، او جواب می داد: لعیا راحت شد!
یک پدر باید به چه درجه ای از استیصال برسد که مرگ را راحتی دخترش بداند!؟
#طرید
|
#یوکابد ۹ هر کس به پدر لعیا تسلیت می گفت، او جواب می داد: لعیا راحت شد! یک پدر باید به چه درجه ای از استیصال برسد که مرگ را راحتی دخترش بداند!؟ #طرید #یوکابد ۸ اما حالا برعکس شده ، هر شب التماس می کنم: لعیا بیا و بهم بگو آن جا چه خبر است؟! مرگ عجب حادثه عجیبی است! چه چیزی مثل مرگ، یقین آور است؟! مواجهه با مرگ، انسان را عالم و عارف می کند و تمام حقایق هستی را بیکباره در نظرش عیان می کند! در حالیکه ما یک ماه دست و پا می زنیم تا یک کتاب را بخوانیم و حفظ کنیم، ولی آنها همه معارف را یکباره وجدان می کنند و در می یابند! مرگ که سهل است حتی احتضار هم یقین آور است و می گویند: حجابها برای محتضر منکشف می شود، تا آنجا که در روایت آمده اگر محتضر مومنی سرش را به علامت نفی تکان می دهد ، حاکی از این است که فرشتگان خانه ی آخرتش را به او نشان می دهند و به او می گویند : حاضری باز در دنیا بمانی؟ و او اشاره می کند که : نه! سخت است ولی ارزشش را دارد تا بمیری و در یک لحظه به عین الیقین برسی، و هر چه را که حتی نمیتوانستی حفظ کنی، دفعتا ادراک کنی! عالم بزرگواری وصیت کرده بود او را در کربلا دفن نکنند، تا یکباره خدمت ائمه نرسد، دلش می خواسته تمام مراحل برزخ را آنطور که درس داده ، به عینه مشاهده کند! راستش شما که غریبه نیستید، من هم «هوس» کرده ام رنج و عذاب مرگ را بیخیال شوم و بمیرم تا زودتر به یقین برسم !! من که با درس خواندنآدم نشدم، شاید با مردن آدم بشوم !! #طرید #یوکابد ۷ ایام محرم است و ما در خانه هیئت داریم. خانم ها طبقه پایین هستند. لعیا شربت آورده. _ زن عمو شربت چطوری بدیم؟ من هم که مدام بالا و پایین می دویدم گفتم: کلمن پر از آب یخ کردم، بریز توی همون کلمن. مهمانها یکی یکی رسیدند. لعیا گفت: زن عمو! ملاقه میدی؟ _ واسه چی؟ _ برای هم زدن شربت! _ مگه اولش هم نزدی؟ _ چرا، ولی چون تخم شربتی داره همش ته نشین میشه! _خوب پس چرا توی کلمن ریختی؟ _شما گفتی دیگه! _من نادون غلط کردم، چه می دونستم تخم شربتی داره! تا ساعت ۱۱ شب که خانمها می اومدند، لعیا عین دستگاههای شربت ساز بیرون، کلمن هم می زد و به سارا می گفت: حالا شربت بریز! استغفرالله ، اون شب چقدر خندیده بودیم ! #طرید #یوکابد ۶ من به خانواده ی شوهر لعیا می گفتم: خانه را عوض نکنید، وسایل لعیا را نگه دارید ، عکس او را به خانه بزنید، با این مصیبت روبرو شوید، ولی یاد خودم می افتم که بعد از رفتن مادرم، اصرار داشتم پدرم خانه را بفروشد و دربدر شود!! تمام آن کوچه و خیابان، تمام جای جای آن خانه که خاطرات مادرم بود، تمام ظرف و ظروف ها، تمام گلدانهای مصنوعی و طبیعی، تمام دوستان مادرم ، تمام … ، مرا خراشیدند، تا به استخوان صبر و رضایت رسید!! امان از مواجهه! امان از مواجهه! #طرید #یوکابد ۵ امشب شب قدر است، بروم یک سری به لعیا بزنم و برگردم یک چرتی بزنم. ساعت ۱۲ ظهر به بیمارستان می رسم و با عجله به سمت بخش تخصصی می روم، ناگهان خواهر شوهر لعیا را می بینم که در راه برگشت است. حال لعیا را می پرسم. - چه حالی؟! لعیا برای ما حال نگذاشته! نه چیزی می خورد، نه راه می رود، نه حرفم را گوش می دهد، نمی دونم با کی لجبازی می کند؟ برادرم را بیچاره کرده است،….! حرف هایش مثل پتک به سرم فرود می آید! به بخش می رسم، بزور از دربانی رد می شوم. خواهر لعیا دم در اتاق ایستاده است. - لعیا چطوره ؟! او هم شروع می کند به غر زدن: مثل یک پاره گوشت شده، هیچ چیز نمی خورد و چند ماه است ما اسیرش شده ایم و از زندگی افتاده ایم! داخل اتاق می شوم،سیاهی چشمهای لعیا در کرخی مرفین، رفته است و سفیدی اش مانده! با رنگ و روی زرد و دهانی خشک و بدنی که بخاطر شیمی درمانی پر از تاول شده است! بزور اشک خودم را نگه می دارم! امشب این فراز را از صمیم قلبم بجای لعیا می خوانم: يَا عِمَادَ مَنْ لا عِمَادَ لَهُ يَا سَنَدَ مَنْ لا سَنَدَ لَهُ يَا ذُخْرَ مَنْ لا ذُخْرَ لَهُ يَا حِرْزَ مَنْ لا حِرْزَ لَهُ يَا غِيَاثَ مَنْ لا غِيَاثَ لَهُ يَا فَخْرَ مَنْ لا فَخْرَ لَهُ يَا عِزَّ مَنْ لا عِزَّ لَهُ يَا مُعِينَ مَنْ لا مُعِينَ لَهُ يَا أَنِيسَ مَنْ لا أَنِيسَ لَهُ يَا أَمَانَ مَنْ لا أَمَانَ لَهُ (۲۸) اى پشتیبان کسى که پشتیبان ندارد، اى پشتوانه آن کس که پشتوانه ندارد، اى ذخیره آن کس که ذخیره ندارد، اى پناه آن کس که پناهى ندارد، اى فریادرس آنکس که فریادرس ندارد، اى افتخار آن کس که مایه افتخارى ندارد، اى عزت آنکس که عزتى ندارد، اى کمک آنکس که کمکى ندارد، اى همدم آنکس که همدمى ندارد، اى امان بخش آنکس که امانى. #طرید |
|
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان |