#یوکابد ۳۳
روز پنجم بود که لعیا از دست رفته بود. با خودم فکر کردم من که یک مشاورم، باید برای خانواده اش کاری بکنم. لذا چندین ساعت دنبال مقالات روان شناسی می گشتم که در مورد مشکلات کودکان پس از مرگ والدین بود. از میان مطالب آنها و تجارب دیگران، یک مقاله طولانی تالیف کردم و آن را پس از تایپ و پرینت و کپی، برای خانواده لعیا بردم و محتوای مقاله را برای آنها توضیح دادم .
فردا قبل از اذان صبح، مادرم را خواب دیدم که رنگ و رویش زرد بود و غصه دار و با صدای لرزان بهم گفت: دستت درد نکنه، خیلی زحمت کشیدی، به فلانی گفتم برایت هدیه خوبی کنار بذاره! مات و مبهوت از خواب پریدم!
این همه سال باری را که مادرم زمین گذاشته بود، بدوش می کشیدم ولی تا بحال ازم تشکر نکرده بود!! یعنی چه اتفاقی افتاده ؟!
عصر که به منزل لعیا رفتیم، خانواده ی شوهر لعیا خیلی ازم تشکر کردند و گفتند: ما با دقت مقاله را خواندیم و بخاطر اون مطالب کلی دلمان آرام گرفت! برای مادرت خیلی دعا کردیم که در سایه رحمت الهی باشد !!
آری اموات از ما بیدارترند!
رسول مهربانی ها فرموده: مردم خوابند، وقتی می میرند، بیدار می شوند !
#طرید