هیئت که تمام می شود، مراسم خداحافظی زیاد طول می کشد، همه دور و برمان جمع می شوند، انتقاد وپیشنهاد و سوال دارند.
خانم جوان غریبه ای دست بچه ای را گرفته و یکی هم بغلش دارد، از بس با بچه هایش کلنجار رفته، روسریش هم کج و کوله شده ، از دور من را نگاه می کند، احساس می کنم حرفی دارد ولی خانم های آشنا مجال نمی دهند!
بزور خودم را از میان آنها کنار می کشم و پیش او رفته و می گویم : امری باشه؟
آهسته می گوید: مخارج شام هر شب چقدر است؟!
با تعجب پرسیدم : چطور ؟!
بدون هیچ ادعایی، آهسته درِ گوشم گفت : هزینه ی شام یک شب گردن ما!
مات و مبهوت نگاهش کردم، اصلا بهش نمی آمد! در حالی که بچه ها گیج و منگش کرده بودند، شماره تلفن گرفت و رفت.
فردا صبح پول را به حساب مطبخ واریز کرده بود و دیگر هم او را ندیدیم!
پای امام حسین و هیئتش وسط است، شوخی که نیست !
#تجربه_نگاری
@shamimemalakut