#المراقبه
معمولا آدم ها بخاطر سه چیز، کار می کنند:
۱)یا بخاطر منفعت
۲) یا بخاطر ترس
۳) یا بخاطر عشق
حالا ما جزو کدوم دسته ایم، بستگی به مرام ومعرفتمون داره!
بهشت و جهنم این دسته ها هم ، با همدیگه فرق داره !!!
#طرید
@shamimemalakut
#شهید_آیة_الله_سعیدی ۷
آیة الله محمد سعیدی، امام جمعه شهرستان قم ، فرزند شهید سعیدی که در نوجوانی جنازه پدر را تحویل می گیرند، با ذکر خاطره ای از پدر خود بیان کرد:
زمانی که ایشان به نجف مشرف شدند در کنار قبر مطهر امام علی (ع) آرزوی شهادت میکنند و 10 روز قبل از شهادت، علامه طباطبایی را در عالم خواب می بیند که میگوید امام حسین (ع) را در خواب دیده ام که فرمودند به سعیدی بگو، بیا، چیزی نیست ما نگهدارت هستیم و این را به دستخط خودشان در پشت یکی از کتب یادداشت کردهاند!
هدیه به روح بزرگوار آیة سعیدی و همه علمای راستین شیعه
#الفاتحه_مع_الصلوات
@shamimemalakut
#شهید_آیة_الله_سعیدی ۶
کسانی که از دنیا می رفتند فاتحه ای برای آنها گرفته می شد، حضرت امام در صورت ضرورت فقط یک جلسه شرکت می کردند؛ اما وقتی که مرحوم آیت الله سعیدی شهید شدند، طلاب و روحانیون تصمیم گرفتند برای مرحوم آیت الله سعیدی فاتحه بگیرند؛ اما حقوق ماهانه طلاب پنج دینار بود و خرج فاتحه در سه شب پنج دینار می شد؛ اما طلاب مصمم بودند که این فاتحه را بگیرند، ضمناً با مشکل دیگری هم مواجه بودیم و آن این بود که با عکس العمل منفی متولی مسجد مواجه می شدیم، زیرا به ما اجازه نمی دادند که برای آیت الله شهید سعیدی فاتحه بگیریم و بالاخره مسجدی بی متولی(مسجد عمران) پیدا کردیم، آنجا را به عنوان محل فاتحه اعلام کردیم .
هر سه شب متعلق به برادران روحانی یک استان بود، طولانی ترین فاتحه در نجف اشرف مربوط به مرحوم آیت الله شهید سعیدی بود که حدود چهل شب پشت سر هم طول کشید، مطلب قابل توجه اینکه ،
اولاً، بعد از اینکه طلاب فاتحه ها را گرفتند حضرت امام مخارج آنها را پرداخت نمودند.
ثانیاً، با آنکه معمولاً امام فقط یک بار برای هر متوفی شرکت می کردند، اما در این جلسه ها، هر شب شرکت می کردند، و این باعث دلگرمی ما بود و خوشحال بودیم که این فاتحه مورد توجه امام است.
کتاب پرتوی از خورشید، ص ۱۶۷
@shamimemalakut
#شهید_آیة_الله_سعیدی ۵
… همان روز همسر ایشان رفته بود جلوی در زندان، ساواکی ها گفته بودند: اگر برای ملاقات آمده اید باید شناسنامه خودتان و پسر بزرگتان را بیاورید.
خانم سعیدی به خانه برمی گردد و شناسنامه را آماده می کند. منتظر می ماند تا محمد از مدرسه بیاید و با هم به زندان بروند. نزدیک ظهر نیروهای ساواک می آیند دم در و می گویند: پسر بزرگ آقای سعیدی را با شناسنامه اش می خواهیم.
خانم سعیدی می پرسد: برای چه؟… چه ربطی دارد.
ساواکی ها می گویند: برای ملاقات با پدرش.
خانم سعیدی سوال می کند: پس من چی؟
می گویند: بعد به شما خبر می دهیم.
محمد را سوار می کنند و با خودشان می برند.
نزدیک میدان شوش که می رسند، محمد متوجه می شود ماشین به طرف قم می رود.
کمی آن طرف تر از میدان، چشمش به یک آمبولانس می افتد.
ماشین ساواکی ها پشت آمبولانس حرکت می کند و یک راست به طرف قم می روند، به قبرستان که می رسند در آمبولانس را باز می کنند، جنازه تکه تکه شده آیت الله سعیدی را که زیر شکنجه ساواکی ها به شهادت رسیده بود به محمد نشان می دهند و جنازه را بی غسل و کفن همانجا دفن می کنند.
وقتی محمد به خانه آمد. هر بار که از او درباره پدرش می پرسیدیم، متاثر می شد و می گفت: پدرم را بسته بندی کرده بودند. بدن قطعه قطعه شده و خون آلود او را که داخل یک تکه مشمع پیچیده بودند، توی قبر گذاشتند.
@shamimemalakut


