#المراقبه
دنیا همین است!
پستی و بلندی دارد :
یَومٌ عَلیٰ صَدرِ المصطفیٰ
وَ یَومٌ عَلیٰ وَجهِ الثَّریٰ !!!
..
|
#المراقبه پستی و بلندی دارد : وَ یَومٌ عَلیٰ وَجهِ الثَّریٰ !!! .. #المراقبه تا یک ده هزار تومنی نو پیدا کنم و خودم را به دم در حیاط برسانم ، کمی طول کشید! با خوشحالی در باز کردم که ضمن تبریک ، از آقای پستچی تشکر کنم و انعام را بدهم ، دیدم ایشون، کتابها را روی زمین گذاشته و رفته است ! حسابی توی ذوقم خورد ! اسکناس در دستم، حیران مانده بود! چه بسا ، آخر تأخیرها خوش باشد! . #المراقبه ریز و بم همه چی انسان رو در میاره ! دلیل خوبیه که همه مسائل معنویش درسته و همه چیز درست کار می کنه ! اما اگر انسان، صدها کار معنوی انجام داد ، مثل ریاست و وزارت و فرماندهی و انفاق ، صدقه ، نیکی به دیگران، هیئت و روضه رفتن و … ولی نماز دوست نداشت، یک جای کار می لنگه ! برای همین گفتند:« الصلوة میزان »! نماز آزمایش خوبیه ! بسمه تعالی وقتی نزدیک شدم دهانش را به گوشم نزدیک کرد و گفت : یک دختربدحجابی ازبیرون اومده در مورد حجاب سوال داره ، فکر کردم شما بتونی کمکش کنی ! سمیرا مهندس برق بود و زیبا و نمکین و ضمن وقاری که داشت ، موهایش از مقنعه گل و گشادش بیرون بود و رژ لبش به چشم میزد! داخل کلاس با لحن دوستانه ای ازش پرسیدم : داستان چیه ؟ برای چی اینجا اومدی؟! گفت : داستانی وجود نداره ! چرا ما زنها باید اسیر حجاب باشیم ؟ من میخواستم بروم قم و از حوزه علمیه قم سوالم را بپرسم ،ولی گفتم اول بیام اینجا و اگر جوابم نگرفتم بعد قم برم! مختصری از ادله نقلی حجاب برایش گفتم ، گفت همه را خودم می دانم ولی اینها منو قانع نمی کنه ! راند دوم به نفع او زنگ خورد ! برای همین تلاش کردم که ، فورا وارد مناظره نشوم و بحث را به حاشیه بکشانم تا دلیل عصبانیتش را کشف کنم. پرسیدم : مادر و خواهرتان چادری هستند ؟ گفت: خواهر ندارم ، ولی مامانم چادری است و از آن چادریهای سنتی !! لفظ «سنتی» را با لحن بدی ادا کرد ! پیدا کردم ، گیرش اینجا بود. پرسیدم : منظورت از سنتی چیه ؟! شروع کرد توضیح دادن و من متوجه شدم از دست مادرش ناراضی است! گفتم : انگار از دست مامان ناراحتی ؟! گفتش : بله ! مادرم مذهبی است و مدام پدرم را بخاطر ضعف ایمانش ، می کوبد و همه ی زحماتش را نادیده می گیرد ! گفتم : چرا ؟ شروع کرد از روابط تیره ی والدینش صحبت کردن ! و مشکل همیشگی رخ نمود! دین را با رفتار دینداران مقایسه کردن! خوب ! حالا نقطه ی خوبی را برای بحث پیدا کرده بودم . شروع کردم از مادرش انتقاد محترمانه کردن و ضمن توجیه علل طبیعی رفتار مادر، حق را به پدر دادن ! کمی بهم نگاه کرد که ببیند جدی می گویم یا شوخی می کنم ! گفتم : ما مذهبی ها حق نداریم بخاطر اعتقاداتمون اولا خودمون را برتر بدونیم و ثانیا کسی را بدتر از خودمون بدونیم . و بعد داستان آن پیامبری را که خدا ازش خواسته بود بدترین موجود را به درگاهش بیاورد، با آب و تاب فراوان نقل کردن ! حالا فیزیک بدنش فرق کرده بود، زوایه ها از بین رفته بودند ، کم کم روی صندلی زمخت چوبی ، ول شد ! از آن گارد و مقاومت ، در او چیزی دیده نمی شد. وقتی اولین لبخند را زد ، راند سوم به نفع من تمام شد ! حالا ملیحانه لبخند می زد و من هم بحث حجاب را ول کردم و رفتیم داخل بحث های زنانه و ازدواج و … ! او زمان لازم داشت برای اینکه به من اعتماد کند! خدا رو شکر زنگ کلاس به دادم رسید و من به این بهانه بحث را تمام کردم و بلند شدم و گفتم : اجازه میدی یک ماچت کنم ؟!! و قبل از اینکه جواب مثبت بدهد محکم او را بغل کردم و بوسیدم شاید که با بلوتوث انرژی مثبتی به قلبش سرازیر شود !!! بشرط ملاقات بعدی ، خداحافظی کردیم ! باتری خالی کرده بودم ، خودم را به دفتر رساندم که دوپینگ کنم ولی از شیرینی که خبری نبود و ناچار چایی سردی را با چند قند خوردم شاید فشارم بالا بیاید ! حالا با رغبت بیشتری رفتیم برای دور دوم مسابقات ! امروز سمیرا شادتر بود و مشتاق تر! توی حرفها، تاییدم نمی کرد ولی مقاومت هم نمی کرد و حرفهایم را با توجه بیشتری دنبال می کرد! جلسات بعدی را در خانه ی خودمان قرار گذاشتم و حالا با هم دوست شده بودیم . چند جلسه که گذشت، زیر مقنعه اش هد زده بود و موهایش معلوم نبود ، منم خودم را زدم به نفهمیدن ! وقتی آخر جلسه با اشاره به هد گفت : اینو دیدید ؟ منم با بی تفاوتی گفتم : بله ! گفتش : خیلی سعی کردم به خودم بقبولانم اینو بزنم که موهام دیده نشه ! گفتم : چه جالب ! مثلا برام مهم نبود! ولی داشتم ذوق مرگ میشدم ! بعد توی گوشی اش پیام های دوستان دانشگاهی اش را نشان داد که بخاطر حجابش چقدر به او بد و بیراه گفته بودند !! سمیرا ، مصداق مجاهد را پیدا کرده بود. از خاک و خل چادر معلوم بود دفعه ی اولش است که سر کرده و شاید هم چادر امانتی است! خیلی دلم میخواست مادرش را ببینم ! مادرش هم کلی ازم تشکر کرد که نظر سمیرا را تغییر داده ام و گفت دعا کنید مورد خوبی برای ازدواج سمیرا پیدا بشه ! و اینطوری با هم دوست شدیم ! …….. قسمت جالب ماجرا اینجا بود که پسر همسایه عاشق سمیرا شده بود ولی بخاطر بدحجابیش ، قدم پیش نمی گذاشت . ولی به محض تغییر و تحول معنوی سمیرا ، به خواستگاریش آمده بود . ……………………………… حالا سمیرا یکی از طلاب نخبه ی حوزه علمیه است و غیر از خودش ، چند نفر را هم به حوزه جذب کرده است ! اکنون به فینال رسیده ایم و آنکه برنده شده است خداست !! خدایا ما هر چه داریم از توست! اَللَّـهُمَّ ما بِنا مِنْ نِعْمَة فَمِنْكَ #المراقبه شرح کشف المراد را می خوانم! هنوز لیاقت خواندن خود تجرید الاعتقاد را پیدا نکرده ام ! به مبحث « المسألة السادسة عشرة ، في أنه تعالى لیس محلا للحوادث» رسیده ام! ممکن الوجودی یعنی فقط ادعا و توهم !! |
|
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان |