#المراقبه پدرم می گفت : قبل از انقلاب ، یه آقایی بود که به کراوات علاقه عجیبی داشت و حتی برای هر کار جزیی و بی ارزش هم کراوات می زد! یک روز جمعه ، برای اضافه کاری به محل کارش که چاپخانه ای بود، رفته بود. در حین کار وقتی خم شده بود دستگاه را نگاه… بیشتر »
آرشیو برای: "مرداد 1397, 14"
#المراقبه پدرم یک دوست داشت که خلبان بود و در زمان جنگ هر وقت برای مرخصی میآمد و پدرم را میدید، به پدرم میگفت: حاجی بریم یه ناهاری بزنیم. پدرم هم قبول نمیکرد و می گفت: باشه سر فرصت. اما خلبان به پدرم میگفت: حاجی دم غنیمته! برای ما بعدی وجود نداره!… بیشتر »